چشم هایم را می بندم . میان گرمای دم ظهر ، از دور تصویر مواج کاروانی نزدیک می شود . گرد خستگی بر چهره اهل کاروان نشسته اما نتوانسته از روشنای چهره هایشان بکاهد. کاروان که توقف می کند و خیمه ها که قد علم می کنند ، شوری در دلش به پا می شود. حیران حضرت… بیشتر »
کلید واژه: "امام زمان"
مدادم پیدا شد! بعد از یک هفته جست و جو از میان برگه های لای کیف خود را نشان داد و تسلیم شد ، تا دوباره دست به قلم شوم و از تو بنویسم . شاید رفته بود مرخصی تا ازحجم فراوان حیرانی ام لای انتخاب واژه ها و پیچش سردرگمی هایم در قالب جمله هایی که ذهنم با کمک… بیشتر »
جهان به نام تو آذین بست روزهایش را درست در طلوع فجر روز جمعه ای وقتی میان نماز وتر حالش دگرگون شد ریحانه ی روم ، حضرت نرجس ، ملیکا دنیا در آن دم درگیر نورانیت مولود سامرا… بیشتر »
زمین خود را از خستگی های یک زمستان عجیب میتکاند او تمام حاصل سه ماه زمستان را ، همان برف های نشسته بر دامانش را ، دو دستی به گرمای خورشید هدیه میکند. او دل به آدم برفی پوچ و تو خالی نمیبندد خود را میتکاند حتی اگر به قیمت نبودن آدم برفی ها تمام شود… بیشتر »
بالای کوه با بهترین صدا بهترین آواز را هم بخوانی باز به تو برمیگردد… کوه ها آنقدر عاشق سکوت شده اند که هر آوازی را نشنیده رد میکنند … راستش درست که فکر میکنم میبینم باید اینگونه عاشق شد … باید آنچنان سرمست تو باشم که ندیده و… بیشتر »