مدادم پیدا شد!
بعد از یک هفته جست و جو از میان برگه های لای کیف خود را نشان داد و تسلیم شد ، تا دوباره دست به قلم شوم و از تو بنویسم .
شاید رفته بود مرخصی تا ازحجم فراوان حیرانی ام لای انتخاب واژه ها و پیچش سردرگمی هایم در قالب جمله هایی که ذهنم با کمک او روی کاغذ میریزد فرار کرده باشد.
درست که فکر میکنم اما میبینم نه …
مدادم مرخصی نرفت ، مدادم قهر کرده بود والا چرا مدادی که میداند بی او میل نوشتنم نیست، مرخصی را ترجیح بدهد و مرا با انبوهی از حرف های ناگفتنی تنها بگذارد و…
سر در یقه ی خودم که فرو بردم، خودم را و درونم را که گشتم،
فهمیدم این چندروز در یاد کردن تو کوتاهی کرده ام.
آقا جان من بی تو بی ذوق ترین بانوی عالمم
که مدادش قهر میکند و گم میشود ،
نوک مدادش ته میکشد ،
برگه های سفید دفترش قایم میشوند ،
و چشم هایش ندیدنِ سوژه های نوشتن را ترجیح میدهد.
کاش این یک هفته به جای مدادم دنبال تو میگشتم ؛ گشتنی که لایق وجود تو باشد.
من بی تو بی ذوق ترین بانوی عالمم که قلمش خواب میرود،
وقتی مشغولیاتش از تو خالی میشود.