آهسته آهسته برگشتند سبک تر و حیران تر کربلا رفته ها را میگویم و کوله بارشان را یکی دل میان سینه اش را جاگذاشته بود یکی کوله ی بر دوشش را و یکی کفش های پایش را تجربه کرده ها میگفتند چیزی اگر آنجا جا بگذاری و برگردی، دوباره طلبیده میشوی و…… بیشتر »
کلید واژه: "کربلا"
چشم هایم را می بندم . میان گرمای دم ظهر ، از دور تصویر مواج کاروانی نزدیک می شود . گرد خستگی بر چهره اهل کاروان نشسته اما نتوانسته از روشنای چهره هایشان بکاهد. کاروان که توقف می کند و خیمه ها که قد علم می کنند ، شوری در دلش به پا می شود. حیران حضرت… بیشتر »
گفتنش آسان نیست ؛ اصلا گفتنی نیست ، آشوبی که در دلم به پا میشود، به وقت شنیدن نامت . دلخوشم به عکس های تو ؛ عکس هایی که مرا به مرز جنون می رسانند عاشق شده ام ؛ آهسته بی آنکه بدانم .! تشنه شده ام آنقدر که گمان نمیکنم ، سیرابم کند، سر کشیدن اقیانوس آرام… بیشتر »