نمیدانم وقتی کلمهی شهریور را میشنوی یاد چه میافتی… امتحانات شهریوری و واحدهای پاس نشده یا انگورهای ترش و شیرینی که رسیده یا نرسیده خود را به میدانهای تره بار رساندهاند یا… من اما به شهریور که فکر میکنم به ذهنم آن جنس بارانی تداعی… بیشتر »
کلید واژه: "باران"
باران بی وقفه می بارید و قطراتش با ظریف ترین صدای ممکن به شیشه میخوردند. بی هیچ نظمی بر شیشه ردی از خود به جا می گذاشتند و بعد جاذبه ی زمین سُرِشان می داد به سمت پایین. این وسط آسمان با رعد وبرق های پی در پی عکاس این طراحی نامنظم باران بود. زمستان انگار… بیشتر »
گفتنش آسان نیست ؛ اصلا گفتنی نیست ، آشوبی که در دلم به پا میشود، به وقت شنیدن نامت . دلخوشم به عکس های تو ؛ عکس هایی که مرا به مرز جنون می رسانند عاشق شده ام ؛ آهسته بی آنکه بدانم .! تشنه شده ام آنقدر که گمان نمیکنم ، سیرابم کند، سر کشیدن اقیانوس آرام… بیشتر »
دست هایم ظرف ها را می شستند و ذهنم حتی جایی که پایم قد نمی داد سیر میکرد. به خودم که آمدم دیدم صدای دخترم نمی آید سرم را تکان دادم و زیر لب گفتم خدا به خیر بگذراند … تا دیدمش فریاد زدم : باران….! از جا پرید .فهمید مچش را گرفته ام هل شد مداد… بیشتر »
مرد از کتاب فروشی بیرون آمد ناگهان باران گرفت…. او چتری بزرگ تر و دیواری کوتاه تر از کتاب در دستش پیدا نکرد !!!!! بیشتر »