دست هایم ظرف ها را می شستند و ذهنم حتی جایی که پایم قد نمی داد سیر میکرد. به خودم که آمدم دیدم صدای دخترم نمی آید سرم را تکان دادم و زیر لب گفتم خدا به خیر بگذراند … تا دیدمش فریاد زدم : باران….! از جا پرید .فهمید مچش را گرفته ام هل شد مداد… بیشتر »
************** بسم الله النور ****************
اینجا صفحه ی بانویی ست که به شرط حال خوب دست به کیبورد میشود
حرکت در مسیر جریان آب را کار ماهی مرده می داند و شهادت را یک سبک زندگی.
_________________________________________
مطالب وبلاگ تولیدی ست لطفا امانت دار باشید :)