این روزها شده ام راوی شل ترین قدم های فردی
که در کوران حوادث
دیگر توان ایستادن هم ندارد چه رسد به اینکه بخواهد جلویش را نگاه کند و
قاطعانه آنچنان به پیش رود که عده ی زیادی در پناه او به جلو بروند و
لازم نباشد حتی چشم هایشان را باز کنند .
آنقدر همه چیز تندو سریع پیش میرود که مدام پایم سر میخورد و
تا می آیم بلند شوم میبینم چقدر زمان به جلو رفته و من جا مانده ام
دست و پایم زخم برداشته از این زمین خوردن و جاماندن و گاهی هم در جا زدن
اما جز رسیدن به تو به هیچ چیز دیگر نمی اندیشم
در فکر توام که با هربار زمین خوردنم چقدر به دوباره ایستادنم امید داری
اصلا چقدر خواهان حرکت دوباره ی من هستی…
منصف اگر باشیم من لایق حتی نیم نگاهت هم نبودم اما منت میگذاری که بیشتر شرمنده کنی
منت گذار و لیاقتم ده امام غریب و تنهای من ….