مدتی ست که سرم را فرو کرده ام لای کتاب هایم و فقط درس میخوانم. هر ازگاهی سر بلند میکنم خانه داری و مهمانداری و همسر داری و بچه داری هم میکنم ولی به جز برنامه امتحاناتم به چیزی فکر نمیکنم.
دخترم هم مثل بقیه ی دختر بچه ها سرش را فرو کرده لای سبد اسباب بازی ها. هر از گاهی برای عروسکی مادری میکند و برای دیگری به خرید میرود ولی جز به بازی کردنش فکر نمیکند.
مردِ خانه ام مدتی ست سر خود را فرو کرده لای فیلم های تلویزیون ولی هر از گاهی سربلند میکند و حساب و کتاب از سر میگرد…
اینها کمی از مشغله های اعضای یک خانواده ی سه نفره است
همه درگیر مشغله هایی هستیم که یا ساخته و پرداخته ی خودمان است برای خودمان
و یا دیگران برایمان مهیا کرده اند
همه مشغله داریم ولی مدتی ست مشغله غالب اعضای خانواده ی بزرگ دنیا ، جام جهانی شده است ؛
جامی که دنیا سر میکشد تا مستانه مثل کبک سر خود را در برفی فرو کند که برایش مهیا کرده اند …
برف عجیبی ست؛ در این تابستان داغ، احساساتمان را به نقطه ی جوش میرساند و عقلمان را به نقطه ی انجماد…
عقل از کار می ایستد و احساسات در جوی محدودی که برایش حفر کرده اند جریان پیدا میکند و جریان سازی میکند .
عملیات ها که با موفقیت انجام شد می آیند برف ها را جمع کنند. ناچارا دنیا سر از برف بیرون می آورد .
تا بیاید یخ پلک ها و عقل ها آب شود و مستی جامی که نوشیده بودیم ،بپرد ؛
رد پایشان را از ماجراهایی که بی اهمیت پنداشتیم پاک میکنند و سفیر صلح میشوند . پاک هم نکنند فرقی نمیکند کسی خبر کوتاه روزنامه ی تاریخ گذشته را به قصد یافتن متهم مرور نمیکند…
همه مشغله داریم ولی گاهی اهمیت مشغله ها کاذب است . این مطلب را وقتی میفهمیم که درگیر آن مشغله نباشیم.
درگیر که باشیم متوجه نمیشویم گاهی بعضی مشغله ها لالایی اند تا مارا بخوابانند و آرمان هایمان را بمیرانند…
و آدم بی آرمان عروسک متحرکی ست که حتی نمیتواند جهت تحرکش را اراده کند …
نمی گویم از این جام ننوش و سر در هیچ برفی فرو نکن
فقط میگویم به هرچه مشغولی، هر از گاهی سر بلند کن ؛ چون گاهی اهمیت مشغله ها کاذب است.
این روزها گوش تیز کنی لای سوت ها و شیپورهای جام جهانی ناله های یمن را میشنوی
گوش تیز کن مبادا وجدانت را خواب ببرد…