دیدن خیلی اتفاقی کلیپی کوتاه تقریبا دو ساعت مرا درگیر خودش کرد…
هنوز دارم شعرش را با خودم زمزمه میکنم
جوونیم و با احساسیم به روی حرم حساسیم
بیبی دوعالم ماها همه واسه تو عباسیم
چگونه میشود عباس شد؟ او چه کرد که شد عباس؟
زندگی اش را که نگاه میکنی میبینی او تا دم شهادت از تمام ظرفیت های وجودش استفاده کرد و شد عباسی تا الان به اسمش قسم میخوریم …
به یاد سخنان حاج آقا وکیل پور می افتم . چندماه پیش در سالن اجتماعات…
سالن ساکت بود همه غرق بودیم در مطالب شیرینی که ایستاده می فرمودند ..
“به خودتان نگاه کنید…فکر میکنید بی حکمت است که در این دوره آخرالزمان 2زبانه آفریده شده اید؟هم عربی هم فارسی… من در سوریه غصه خوردم که عربی بلد نیستم
(به ظرفیت های وجود من اشاره میکرد که ساده از کنارشان میگذشتم)
اگر روزی وارد یمن شدیم به حضور شما نیاز هست با دوره های امداد آشنا شوید در زلزله ی کرمانشاه برای دلداری دادن به زنان داغدیده چقققدررر جای شما خواهران طلبه خالی بود…”
تاکیدشان روی عمق واژه ی “چقدر” فکرم را درگیر جای خالی خودم کرد در این حوادث آخرالزمان؛
جای خالی خودم در این عظمت ظلمت قبل از طلوع خورشید.
ولی حالا با خودم فکر میکنم من نباشم هم جایم را میگیرند
من نباشم کار دنیا ، کار امامم ، کار خدا لنگ نمی ماند.
آنکه لنگ می ماند منم ! منی که در منجلاب پست این دنیا دنبال “هرچه دلم خواست” های خودم راه افتاده ام و به خیال خودم آزادانه زندگی میکنم .
حضرت عشق در کربلای تنهایی ندای هل من ناصر ینصرنی سر داد نه برای آنکه او به یاری نیاز داشت ، که او خدا را داشت…
صدا زد چون سپاهی که روبه رویش بود را و نیازمند یاری دید.
عمه جانم زینب به عباست قسم
به یقین رسیده ام
من اگر تمام وجودم را وقف راه برادرتان حسین نکنم خودم ضرر میکنم …
بانوی دمشق با یک نظر مرا عباس کن