نگاهش را به سمتم چرخاند و پرسید: میخونی؟ با کمی مکث سر تکان دادم که یعنی می خوانم.
میکروفن را گرفت در دست چپم گذاشت. سوره شمس بود. سوره ای که علاقه ی عجیبی به مضمونش دادم.حس میکنم عصاره تمام هدف خلقت می شود همان دو آیه ای که خدا ۱۱ بار برای گفتنشان با قسم های سنگین مقدمه چینی کرده است.
صدایم در مسجد می پیچد و بزرگترین آرزویم در اکوی سیستم صوتی تکرار می شود و بی آنکه کسی بفهمد مثل گرد و غبار خسته ای بر گل های لاجوردی کاشی های محراب می نشیند.
من این جا در خانه ی تو سوره ی شمس می خوانم و نگاه دلم را دخیل می بندم به دامانت…
تا جمع شدن آخرین سفره ی افطارِ اعتکاف همین نفس های آخر اعمال ام داوود مانده….
مهربان، من *قد افلح من زکاها* می خواهم…?