بقیع آه بقیع، امشب میهمان دردمند و صبوری داری، مباد نامهربان باشی که او تمام تنش پر از رد نامهربانی بیلیاقتهاست.
علی امشب سر برخاک تو خواهد نهاد… چه والا سعادتی…اما صد حیف… صد حیف که صدایش را از گلویی خواهی شنید که رد پنجههای بغض بر آن حک شده است.
صبور باش بقیع، که امشب علی در جست و جوی صدای زهرا، چندباری نامش را صدا خواهد زد «زهرا انا علی… » صبر پیشه کن و در آن لحظات آتش مگیر و بر خود مپیچ، که این خاندان از آتش خاطرشان عجیب مکدر است.
همین پسرک ساکتی، که امشب حیرتش، تمامِ تو را متلاشی خواهد کرد، روزی تکههای سوختهی جگر خود را در تشت خواهد ریخت در حالی که فقط خودش میداند، این جگر سوخته، لای کوچههای بی لیاقت این شهر وقتی آتش گرفت که قامت مادری به ضرب سیلی افتاد و گرد و خاک کوچه بلند شد…
همین دخترکی که امشب، برادر برایش نور فانوس کم خواهد کرد تا راحتتر بتواند از خاک تو بر سر بپاشد و بیتابی کند، روزی میان دود و شعلههای آتش، میان گرد و خاک و شیهه اسبان، به دنبال طفلانِ هراسیده، صحرایی را خواهد دوید.
آتش آخ آتش… نمیگویم که آتش با دلِ پسرکِ کوچکِ مهمانِ امشبت، چه خواهد کرد وقتی میان گودال شاید به شعلههای افتاده بر جان خیمهها، خیره بود
نمیگویم که نه من تاب دارم و نه تو…
صبور باش و مهربان که مهمان امشب تو عزیزکردهی خداست، به وقت گشایش چشمهایش سوره نازل شده و برای چشم بستنش از دنیا قرآن روضه خوانده است…
و به راستی این چه رسم مودت بود؟
یاللعجب…! ، آتش و مسمار؟ کوچه و سیلی؟
مگر قرآن اجر پدرش را مودت با او نگفته بود؟!
یا قرآن نمیخوانند این مردم یا قرآن به سبک خویش میخوانند!
تاب بیاور و کم ناله کن بقیع که تا سحر، تا دم فتح خیبر به دست فرزند علی، اندکی بیش نمانده است.
تاب بیاور بقیع…
قرآن به سبکِ خویش میخوانند!