قوانینی که خم نمی شوند!
از عبارت “انعطاف پذیر بودن قانون” هرکسی ممکن است به فراخور درک خود تعریفی داشته باشدو حتی اگر به تعریف جامع و معقولی هم دست پیدا کنند شاید نتوان آن را برای تمام قوانین عملیاتی کرد.
اما به هر حال اضطرارهایی که ضرورت انعطاف پذیری را ایجاب میکنند قابل امحا نیستند. همان اضطراری که در ادبیات فقهی از آن به عسر و حرج تعبیر می شود. قانون الهی وجود اضطرار را بدیهی میداند و به تبع آن در تشریع احکام برای مواقع شدت تدابیری مثل جواز اکل میته اتخاذ میکند.
اما گاهی در منطق بشر اضطرار با هر شدتی که باشد نمیتواند زانوی قانون را خم کند و بر او مقدم شود.
گویا انسان ضرورت انعطافپذیری قانون را بدیهی نمیداند.
دردناک تر اینکه گاه برای قوانین خودساخته ای که به بودن آنها عادت کرده ایم هم اولویت جاودانی درنظر میگیریم و آنها را بر شرایط اضطراری مقدم می دانیم.
آتشی که سال 1943 به جان پرورشگاه سنت جوزف در شهر کَوان افتاد از همین قسم بود.
[آلیس جالی] در داستان [از دور و نزدیک می دیدند که می سوزیم] این حادثه را بسیار تلخ و تاثیر گذار روایت میکند. دختران معصوم در طبقات بالایی در آتش محصور شده بودند و قفل درهای ساختمان، هم مانع خروجشان بود و هم مانع امدادرسانی به آنها.
در طی داستان هرجا که نویسنده از در بسته صحبت میکند خواننده کلافه وار پاسخ میخواهد که:
چرا شخصیت ها به جای آنکه به راحتی کلید را در قفل بچرخانند ، تلاش باطلی برای شکستن درهای غیرقابل نفوذ ساختمان به خرج میدهند؟
مگر کلید درها دست کیست؟
و نویسنده در سطرهای پایانی با اشاره به قانون خودساخته ی راهبه ها پاسخ میدهد《آخه مردهای شهر نباید اون دخترها رو با لباس خواب می دیدن》
قانونی که خم نشد و حفظ جان بچه ها را بر خود مقدم نکرد؛ راهبه ها وقتی کلید را دادند که قریب به 35 دختر معصوم در آتش سوخته بودند و چیزی از آنها باقی نمانده بود.
سطح سوم از نظریه ی رشد اخلاقی کلبرگ، مرحله ی پساعرفی یا اخلاق فرا قردادی است. افراد در این مرحله قوانین را به عنوان مکانیسمهای مفید اما قابل تغییر در نظر میگیرند. به نظر آنها در حالت ایدهآل، قوانین میتوانند نظم عمومی اجتماعی را حفظ کرده و از محافظت کنند. اما قوانین، دستورهای مطلقی نیستند که باید بدون تردید از آنها اطاعت کرد.
ولی همان طور که کلبرگ هم حدس زده بود حقیقت این است که بسیاری از مردم هرگز به این سطح از استدلال اخلاقی انتزاعی نمی رسند.
بسیاری از مردم هرگز قانون را به نفع شرایط اضطراری دیگران قابل انعطاف نمی دانند. اساسا ضرورت آن را بدیهی نمی پندارند.
داستان از دور و نزدیک می دیدند که می سوزیم اثر آلیس جالی برگزیده ی جایزه ی اُ.هِنری در سال 2021 شد. داستانی واقعی و تلخ که عهده دار روایت تبعات رشدنیافتگی انسان است.
#به_قلم_خودم
✍: #بارانیتر_از_باران
موضوع: "دل نوشت"
خانمی نهایتا 28 ساله را فرض کنید در نهایت مدیریت و تدبیر. تربیت یافته در خانواده ای اصیل و گرامی؛ از نظر اقتصادی نه تنها کاملا بی نیاز از ثروت دیگران باشد بلکه حتی مردم را برای تجارت با اموال خود استخدام کند و به آنها از سود تجارت خود دستمزد بدهد. بگذارید این طور بگویم که دارایی ثروتمندان معاصرش در قیاس با ثروت او، هیچ اگر نباشد به هیچ نزدیک است.
اما به یک باره این بانو قصد کند مردی را به همسری بگیرد که تنها ثروتش راستگویی و امانتداری اش است و بزرگان شهر او را از خود راندهاند.
چقدر سرزنش شود خوب است؟ چقدر گوشه کنایه بشنود معادله برابر میشود؟
شاید اگر در عصر تکنولوژی و تنگنظری فمنیستها به دنیا آمده بود لندن نشین و بلاگر و سلبریتی برضد این تصمیمیش هشتگ ها راه می انداختند و بیشتر تحت فشار قرار میگرفت و هزار شاید دیگر اما او نه تنها معادله های عصر خود را که حتی معادله های قرن ما را هم بهم ریخت؛ بله گفت و تمام ثروت خود را گذاشت رو به روی مردی که جز خدا کسی نداشت و بعد خودش را کنیز محمد خواند.
برای این چنین بانویی، محمد اگر نگوید انّی رُزِقتُ حُبَّها عجیب است، اگر با خَدیجَةُ وَأیْنَ مِثْلُ خَدیجَةَ، روضه اش را نخواند جای بحث است.
اگر نور فاطمه حاصل زندگیاش نشود جای سوال است.
?️خَدیجَةُ وَأیْنَ مِثْلُ خَدیجَةَ،صَدَّقَتْنی حِینَ کَذَّبَنی النَّاسُ وَوَازَرَتْنی عَلی دینِ اللهِ وَأعانَتْنی بِمالِها؛ خدیجه و کجاست مثل خدیجه علیها السلام؟ او مرا تصدیق کرد آن گاه که مردم مرا تکذیب نمودند و با مال خود مرا بر دین خدا کمک و یاری کرد.
حیات دوبارهی زمین بعد از مرگ آن، موضوعی ست که در آیه ١٧ سوره حدید به آن اشاره شده است. خداوند در این آیه میفرماید: «بدانید خدا زمین را بعد از مرگش زنده میگرداند…»1
از ظاهر آیه پایان فصل زمستان و فرارسیدن بهار طبیعی برداشت میشود؛ اما در روایات این حیات مجدد را به معنای گسترش عدالت در زمین بعد از ظلم و ستم تفسیر کردهاند.2 بنابراین تفسیر باطن آیه آن است که مرگ زمین هنگامی خواهد بود که از ظلم پر شود و حیات مجدد آن، به وقت ظهور امام زمان و مملو شدن آن از عدالت تحقق مییابد.
بنابر این نکات، تعبیر «ربیع الانام» و «یملأ الارض عدلاً و قسطاً کما ملئت ظلما و جوراً» دربارهی امام زمان ناظر بر همین معنای قرآنی از بهار است.
گسترش عدالت در زمین از مهمترین ویژگیهای ظهور است و ناگزیر تا برای آن آماده نباشیم محقق نمیشود. به عبارت بهتر برای استقبال از این بهار واقعی پذیرش و خواهش عدالت در تمام جوانب آن لازم است وگرنه مانند درختی که در سرمای زمستان خشک شده و جوانهای برای ارزانی به بهار در تنش نمانده باشد از ظهور تاثیر نمیگیریم و سقوط میکنیم به دنیای تاریک مردگان.
پینوشت:
١. اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ بدانيد كه خدا زمين را پس از مرگش زنده مى گرداند به راستى آيات [خود] را براى شما روشن گردانيده ايم باشد كه بينديشيد»
٢. امام صادق علیه السلام فرموده اند: «زنده شدن زمین پس از مرگ به منزله فراگیری عدالت پس از ظلم و ستم است»
٣. اقتباس از:?
رمان چایت را من شیرین میکنم به قلم شاعرانهی زهرا بلنددوست روایتی ست از دختری ایرانی ساکن آلمان با مادری مسلمان و پدری مجاهد خلق. به نظر میرسد این کتاب علاوه بر نکات صریح خود، درصدد تذکر این قاعدهی منطقی است که اسلام گرچه تفکری واحد است اما رسم مسلمانی افراد سبب نمایشهای مختلف از اسلام می گردد و این معیار خوبی برای رد اسلام نیست.
خانم بلند دوست به کمک قلم سراسر تشبیه خود سعی در تصویرسازی فضای داستان داشته و در این کار موفق هم بودهاند و تلاش ایشان به همراهی مخاطب منجر شده است.
در ابتدای داستان اسلام و خدا مورد نقد قرار میگیرد و مخاطب به خاطر همین قلم زیبای نویسنده با شخصیت سارا ابراز همدردی و همراهی میکند اما در نهایت انتظار پاسخ به ابهام ها و نقدها وجود داشت که این پاسخ ها به قدر نقدها قوی نبود و شاید برای ذهنيتهای عموم مردم این پاسخها اثرگذار نبوده باشد. حرفهای تند سوفی در کافه علیه خدا و مسلمانان نمونه بارزی از این شبهات بی پاسخ و صریح بود که خلاء پاسخ آن تا انتهای داستان حس میشد.
ابتدا و انتهای داستان بیش از آنچه که باید کش آمده بود این مسئله در بخشهای ابتدایی کمتر و در انتهای کتاب ملموستر احساس میشد. از طرف دیگر حوادث اصلی قصه، همگی به یک باره در اواسط کتاب اتفاق میافتاد و عملا تمام گرهها حل میشد که قاعدتا انتظار پایان میرفت ولی باز داستان با توسل به گرهای تکراری و کلیشهای (عاشقانه) خود را چند صفحه دیگر افزایش داد.
به نوعی داستان از یک جایی به بعد در یک سراشیبی قابل پیش بینی گرفتار شد و تا انتها بر همین سیر باقی ماند.
بخشی از قسمت های حساس داستان که در اصل اساس قصه بودند با دیالوگ ها روایت میشد که به اقتضای دیالوگ بودن این بخشها متاسفانه گذرا و سطحی پردازش شده بود و در داستان صرفا مرور میشدند. همه این اتفاقات در طی چند صفحه محدود روایت میشد و بعد از آن، داستان از حادثهها فاصله میگرفت و برمیگشت به مرور افکاری خسته که بارها به آنها اشاره شده بود و این همه تکرار مکررات، خارج از حوصله و تحمل بیشتر مخاطبان به نظر میرسد، ولی به سبب قلم شاعرانه و تصویرسازیهای نویسنده به مدد تشبیه و استعارات زیبا، مخاطب همچنان با داستان همراهی میکرد.
در نهایت به نظر میرسد برای نظم بیشتر حوادث داستان، روایت آن اگر از حالت تک خطی تغییر مییافت بر گیرایی و جذابیت آن میافزود.
هدف از خلقت انسان رشد و رسيدن او به مقام خليفهالهي است توضیح بیشتر آنکه نعمت وجود به آدم داده شد تا با اختیار خود تصمیم بگیرد که در مسیر رشد و کمال حرکت کند یا در مسیر سقوط از کمالات. ولی به طور کلی انسان برای صعود آفریده شده است.
طبیعتا انسان که دست خالی نمیتواند این مسیر سخت را طی کند پس حکمت الهی اقتضا میکند انسان در مسیر رشد از سوی خداوند یاری شود؛ یعنی لازم است خداوند یک سری ابزار و امکانات در اختیار ما بگذارد که کار انسان آسان تر شود. در اين راستا به انسان ظرفيتهای بیشماری عطا شد. قدرت عقل و تفکر یکی از مهمترین امکاناتی هست که در درون انسان قرار داده شد. اما این کافی نبود و خداوند پیامبران را هم برای هدایت انسان به سمت مسیر صحیح ارسال کرد.
بنابراین پیامبران با هدف تربیت و هدایت بشر یا به عبارت بهتر، برای «انسانسازی» ارسال شدند. اما از آنجایی که تربیت تمام انسانها به صورت فردی و تک تک به وسیله پیامبر اصلا جوابگو نیست، پیامبران سعی میکنند علاوه بر انسانسازی فردی، یک کارخانه انسانسازی به وجود بیاورند.
منظور از کارخانه انسانسازی، یک بستر و فضای دنیایی است که شرایط رشد و کمال انسان در آن مهیا باشد. یعنی انبیاء الزاماً باید دنیا را طوری مدیریت کنند که این فضا بتواند خلیفهالله تربیت کند. طبیعتا مدیریت کردن دنیا بدون تشکیل حکومت محال است.
پس انبیاء با تشکیل یک حکومت الهی، قصد دارند یک کارخانه انسانسازی شکل بدهند تا مردم در منگنهی اين نظام و حكومت به سمت تحقق ارزشها حركت کنند. در واقع اين مسير بهترين بستری میشود كه انسانها بتوانند اراده خودشان را در مسير خليفهالهی به کار بگیرند.
انقلاب اسلامی در همین راستا شکل گرفت و امام خمینی بعد از تبیین ارزشها در سال57 نظام تشكيل دادند. بناست در ذيل اين نظام جامعه تبديل شود به كارخانهي انسانسازي. درصورتی كه اين نظام ادامه پيدا نكند اسلام و انقلاب به هدف خود (يعنی رشد انسان) نمیرسد.
«اقتباس و تلخیص از کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی»