منم و تویی و این جعبه ی مکعبی مستطیلی شکل.
عجیب خلاصه شده ای با تمام خاطره هایت درون این مکعب مستطیلی شکل.
نشسته ام به نظاره ی حال خودم و خودت و ترکیب خودهایمان در پسرت
نشسته اما پسرت به نظاره ی آینده ی خودش و خودت و مادرش .
بغضی ته گلویم میخراشد احساس اشک هایم را؛
در فکر زینبم وقتی نشست روبه روی جعبه ای متعلق به مادرش زهرا
تو فاطمی برای زینب جان داده ای
افتاده بر دوش من اما وظیفه ی علی
باید حسین بپرورانم برای جگرگوشه ی زهرا حضرت مهدی
تو رفته ای و مانده ام درون بلاکده ای آکنده از هجوم نبودن تو
آه از منی که مانده ام با دست های خالی از دست های تو
دست مرا بگیر
این روزها سرشار از تنهایی ام …
چیزی شبیه حضرت زینب وقتی که بی حسین پا در مدینه میگذاشت …