پنجره را باز کرده ام …
باران آهسته چکه می کند و
رعدوبرقی که از دور شنیده میشود مثل موسیقی زمینه عمل میکند برای آواز نامنظم باران.
موضوعی در ذهنم خودش را به در و دیوار میزند که از زبان مدادم بر صفحه ی روبه رویم سرازیر شود.
بسم الله النور
نیت میکنم که چرا میخواهم بنویسم …
نیت هایی که نباید ببینمشان جلوی چشمم سبز میشوند .
میخواهم نبینم .
دوباره نیت میکنم :برای تو مینویسم…
باران تندتر میشود.
بسم الله میگویم انگشتم لای صفحات نهج البلاغه میلغزد و یک صفحه باز میشود…
خطبه ی قاصعه
"خداوند اگر اراده می کرد، آدم را از نوری که چشم ها را خیره کند و… می آفرید که اگر چنین میکرد …آزمایش فرشتگان برای سجده ی آدم آسان بود… اما خداوند مخلوقات را با اموری که آگاهی ندارند آزمایش میکند …تا تکبر و خودپسندی را از آنان بزداید و خودبزرگ بینی را از آنان دور کند."
آهی میکشم .
درهمان قدم اول شکست خورده بودم
چه آزمایش سختی بود…
هزار نیت بد را ندیدم فکر کردم برای تو نیت کرده ام
ولی انگار پای منیَّتم به نیتم کشیده شد
و رسوایم کرد.
باران خسته میشود بی آنکه سهمی از او برده باشم عزم رفتن میکند
دقیقا مثل ماه رجب
من تازه دارم نیت میکنم
"بسم الله النور
برای تو به اذن تو با داده های تو مینویسم …
مرا از خودم برهان “