عید فطری دوباره میرسد و عطر پیراهن عربی تو از خود بی خودم میکند . چقدر دلم برای پنجاه تومانی نویی که بعد از یک بغل گرم و بوسه هایی آبدار در دستان کوچکم جا میکردی تنگ شده است. یادم نیست با آن ها چه چیزی میخریدم ولی همان پنجاه تومانی ها کاری کردند که هر… بیشتر »
آرشیو برای: "خرداد 1397"
چفیه ات را عطر زده باشی، و چادرت هم آماده باشد و روسری ات هم … و نگران باشی نکند صبح فردا برای تمیز کردن کفشت وقت کم بیاوری نکند فردا خواب بمانی و دوباره حالت بد شود از تصور دیر رسیدن به قرار. صبح شود و تو به موقع بیدار شوی و روسری ات را لبنانی… بیشتر »
تو را که دیدم ، تصویر فانوس دریایی برایم تداعی شد اسیر شده بود بین هجوم امواجی سهمگین اما تن به ذلت تسلیم نمی سپرد؛ درعین کوچکی حقارت امواج عظیم را داد میزد و آنها را به شکست وا می داشت. تو اما چیزی فراتر از آنی … پایی برای ایستادن نداری ، نشسته… بیشتر »
با شکوه آمدی و با شکوه میروی ولی شکوه و عظمت تفکرت در قلب هایمان میماند. میماند تا راه را آنچنان که با انگشت نشان دادی طی کنیم. تفکر تو میماند تا آنچنان که تو ایستادی ، ایستادگی کنیم در برابر هرچیزی که به نوعی به اعتقادات ما اهانت میکند. من نبودم وندیدم… بیشتر »
مدادم پیدا شد! بعد از یک هفته جست و جو از میان برگه های لای کیف خود را نشان داد و تسلیم شد ، تا دوباره دست به قلم شوم و از تو بنویسم . شاید رفته بود مرخصی تا ازحجم فراوان حیرانی ام لای انتخاب واژه ها و پیچش سردرگمی هایم در قالب جمله هایی که ذهنم با کمک… بیشتر »
انگار مد شده بین هر دو جمله ای که رد و بدل می شود دوتا بد و بیراه هم به آخوند جماعت بگویند. کم و کاستی های زندگی شان را فقط از چشم آخوندها ببینند و حتی اگر شده بچه اش سر کوچه دعوا کند و لباسش پاره شود آخوند جماعت فحش بخورد که لباس چینی بود و بی کیفیت… بیشتر »
آیات و روایات کنار هم چیده می شوند.مثل قطعات یک جورچین. حسی مرا از ادامه ی چیدن این قطعات میترساند؛ مدام میگوید: صدای اذان است بلند شو نمازت را بخوان. ولی دلم میل دارد مرا میان تجسم همان آیه ها جا کند؛ میان غوغای زیرورو شدن پرونده ها؛ آنجا که مِثقالَ… بیشتر »